ماه محرم 1393
دختر عزيزم ماه محرم امسال هم رسيد-روز اول بود كه هيات شروع به برگزاري مراسم كرده بودن وصداي تبلا به خونمون ميرسيد- تو زود رفتي پريدي بغل انه گفتي انه دوخولام يعني ميترسم انه هم بغلت كرد وبرد جولو پنجره نشون ميداد تبلارو كه اروم نگاه ميكردي بعد باباجون گفت پاشو ببرمت از نزديك ببين تا نترسي(-اخه باباجون نسبت بهت حساس از هرچيزي كه بترسي مي خواد قانعت كنه كه نترسي -مثلا تا صداي هواپيما مياد زود ميپري بغلم ميگي هواديت مامان منم ميگم نترس دخترم هواپيما خوبه با هواپيما ميريم مسافرت -تو هم شروع ميكني ميگي-تهلان- مشهد -شيلان منم ميگم اره عزيزم-بعد اروم ميشي-باباجون اون روز برده بودتت فرودگاه تا از نزديك ه...
نویسنده :
مامانی ارمیتا
14:03